جدول جو
جدول جو

معنی گله گزار - جستجوی لغت در جدول جو

گله گزار
آنکه از کسی یا چیزی گله کند
تصویری از گله گزار
تصویر گله گزار
فرهنگ فارسی عمید
گله گزار
(چَ)
آنکه گله کند از کسی یا چیزی. رجوع به گله شود
لغت نامه دهخدا
گله گزار
آنکه از کسی یا چیزی شکایت کند
تصویری از گله گزار
تصویر گله گزار
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غله زار
تصویر غله زار
زمینی که در آن غله بسیار کاشته باشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گله دار
تصویر گله دار
صاحب گله، کسی که گلۀ گوسفند دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گاه گدار
تصویر گاه گدار
بعضی اوقات، به ندرت
فرهنگ فارسی عمید
(گَ لَ / لِ / گ لْ لَ / لِ)
نام یکی از دهستانهای نه گانه بخش کنگان شهرستان بوشهر که حدود و مشخصات آن بشرح زیر است: از شمال به دهستان علامرودشت، از جنوب به دهستانهای ثلاث و مالکی و آل حرم و تمیمی، از باختر به دهستانهای جم و ثلاث و از خاور به دهستانهای وراوی و علامرودشت. این دهستان تقریباً در خاور بخش واقع گردیده و هوای آن گرم مالاریایی و آب مشروب و زراعتی آن از چاه و قنات است. محصولات آنجا عبارتند از غلات، خرما، پیاز و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. این دهستان از 26 آبادی تشکیل شده و مرکز آن قریۀ گله دار است. ساکنان دهستان در حدود 3900 تن میباشند. قرای مهم آن عبارتند: ازفال، دارالمیزان، مهر، ده نو، اسیر و ارودان. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7). و در فارسنامه ناصری چنین آمده است: در قدیم آنرابلوک فال میگفتند از گرمسیرات فارس در جنوبی شیراز است. درازای آن از ده شیخ تا قریۀ پس رودک سی وچهار فرسخ. پهنای آن از دو فرسخ و نیم نگذرد. محدود است ازجانب مشرق و شمال به نواحی لارستان و بلوک علامرودشت و بلوک اسیر و از طرف مغرب به نواحی لارستان و بلوک علامرودشت و بلوک اسیر و از طرف مغرب به نواحی دشتی و بلوک کنگان و از سمت جنوب به بلوک سالکی. بیشتر کشت و زرع و نخلستان این بلوک دیمی است و بعض از دهات آن از آب چشمه و قنات زراعت کنند. محصولش گندم و جو و تنباکوی این بلوک بعد از تنباکوی لارستان از همه جای فارس بهتر است و بیشتر آنرا از آب گاوچاه بعمل آورندو آبهای جاری و آب چاه این بلوک اندک شور و ناگوار است و معیشت اهالی آن از آب باران که در برکه ها جمع شود باشد و مردمان فرومایه به آب چاه و جاری گذران کنند و شکار این بلوک بز و پازن و آهو و کبک و تیهو ومرغ کبک انجیر و کبوتر و بلدرچین و دراج و در زمستان هوبره و چاخرق است. از نواحی گله دار تا دریای فارس از پنج فرسخ نگذرد و در قدیم نام این نواحی بلوک فال بود که در اصل پال است و قصبۀ آنرا نیز فال می گفتند و اکنون از آن قصبه دهی در میانه خرابه ها باقی است و آنرا نیز فال گویند و علما و بزرگان از این قصبه برخاسته اند... (فارسنامۀ ناصری گفتار دوم ص 258)
لغت نامه دهخدا
(گِ لَ / لِ)
جایی که مردم اجلاف و هرزه چانه درآنجا جمع باشند. (آنندراج) (بهار عجم) :
حرفی که دگر نامزد مجلس شاه است
افسانۀ آیند و روند گله گاه است.
حکیم شفایی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(گُ لَ گَ)
ده کوچکی است از دهستان شاه ولی بخش مرکزی شهرستان شوشتر که در 24هزارگزی باختر شوشتر و 16هزارگزی جنوب باختری راه شوسۀ دزفول به شوشتر واقع شده و دارای 50 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
گاه و گدار. ندرهً. به ندرت
لغت نامه دهخدا
(چَ)
دارندۀ گله. آنکه گله را محافظت کند:
گله دار و چوپان همه کشته شد
سر بخت ایرانیان گشته شد.
فردوسی.
آنکه گوسفندها را نگاهداری کند بمنظور پرورش و ازدیاد. نگاهبان گله. و رجوع به گله داری شود:
گله دار اسبان من پیش توست
خداوند اسبان بتن خویش توست.
فردوسی.
گله دار اسبان افراسیاب
به بیشه درون سر نهاده به خواب.
فردوسی.
گله داران بجستند و جان را گرفتند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 262). گروهی از گله داران در میان رود غزنین فرودآمده و گاوان بدانجا بداشته. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 261)
لغت نامه دهخدا
(سِ تَ بُ دَ)
گله کردن. شکایت کردن. اظهار ناراحتی کردن از کسی یا چیزی
لغت نامه دهخدا
(گُ لَ / لِ)
دهی است از دهستان دروفرامان بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان که در 32000گزی جنوب خاوری کرمانشاه، کنار رود خانه قره سو و دامنۀ کناررودواقع شده است. هوای آن معتدل و سکنۀ آن 100 تن است. آب آنجا از آب درۀ محلی و قره سو تأمین میشود. محصول آن غلات، لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(گِ لَ / لِ گُ)
شکایت کردن به دوستی یا دیگری. شکایت نرم و ملایم
لغت نامه دهخدا
(گِ رِهْ)
پر از گره، زلف در هم پیچیده. (ناظم الاطباء) :
مشاطه زد به گره زار طره ات ناخن
عجب که عقدۀ دل واشود به آسانی.
ملاطغرا (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(غَ ظِ)
دهی است از دهستان گاوگان بخش دهخوارقان (آذرشهر) شهرستان تبریزکه در 3هزارگزی باختر دهخوارقان و 3هزارگزی شوسۀ تبریز - دهخوارقان قرار دارد. جلگه و معتدل است. 143تن سکنه دارد که مذهب تشیع دارند و به زبان ترکی سخن میگویند. آب آن از رود دهخوارقان تأمین میشود. محصول آن غلات، زردآلو و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه ارابه رو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
صاحب گله (گوسفندو غیره) آنکه گله رانگهبانی کند و پرورش دهد: گروهی از گله داران در میان رود غزنین فرود آمده و گاوان بدانجا بداشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گله گزاری کردن
تصویر گله گزاری کردن
شکایت کردن گله کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غله زار
تصویر غله زار
زمین بسیار کشت شده
فرهنگ لغت هوشیار
جایی که مردم هرزه چانه و بیهوده گودر آنجا گرد آیند: حرفی که دگر نامزد مجلس شاه است افسانه آیند و روند گله گاه است. (شفائی)
فرهنگ لغت هوشیار
چیزی پر گره، پر از گره، زلف در هم پیچیده: مشاطه زد بگره زار طره ات ناخن عجب که عقده دل وا شود باسانی. (ملاطغرا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گاه گدار
تصویر گاه گدار
بندرت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گله گزاردن
تصویر گله گزاردن
شکایت کردن گله کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گله گزاری
تصویر گله گزاری
شکایت گله: خورشید در گله گزاریهایش باز شده بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گله گزارنده
تصویر گله گزارنده
آنکه از کسی یا چیزی گله کند شاکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گله دار
تصویر گله دار
((گَ لَّ یا لُِ))
دارنده گله (گاو و گوسفند و غیره)، آن که گله را نگهبانی کند و پرورش دهد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گاه گدار
تصویر گاه گدار
((گُ))
بندرت، بعضی اوقات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گله گزاری
تصویر گله گزاری
((گِ لِ. گُ))
شکایت کردن، شکوه کردن
فرهنگ فارسی معین
نام قسمتی از زمین های کشاورزی دشت سر آمل
فرهنگ گویش مازندرانی
گله مند
فرهنگ گویش مازندرانی